ما تو یه ساختمون با خانواده همسرم هستیم من آدمی نیستم که زیاد اهل رفت و آمد باشم ولی اونا و همسرم دوستدارن همیشه نهار شام صبحانه پایین باشیم از اول اینطوری بودن منم واقعا در عذاب بودم سر همین قضیه واقعا دعوا های وحشتناک داشتیم الان دوماه رفتن خونه باغشون نیستن باور کنین به قدرییی آرامش دارم که خدا میدونه الان غصم اینه چن وقت دیگه برمیگردن دوباره همون آش و همون کاسه دارم دیوانه میشم
رازي بين من و پروردگارم هست من قلبم را به او سپردم ...
باشوهرت حرف بزن منم شوهرم اینطوری بود دوران بدی داشتیم .الان فقط دعوتی میریم بالا هفته ای یکبار .دیگ ببین شوهرم چطوری شده ک مادرشوهرم گله میکنه نمیای سربزنی
منم با ادمایی ک راحت نباشم دلم نمیخاد رفتامد کنم. . . خونه ای هم ک خریدیم دور از همشونه. . . نزدیک بودن به ادمایی ک کنارشون راحت نیستی عذابه واقعا . . .