شک نکن
مادرشوهرمن روزای اول کل خونمومیگشت تنهابودیم الکی به هوای کارتوآشپزخونه کل کابینتامو میگشت کمد دیواری کمدم یواشکی! جلو شوهرم ازجاش تکون نمیخورد
بعدش که جابجا شدم کل کابینتو کمدو هرجاهرچیزی که داشتمو کردم توی مشمبا اونم کردم توی کارتن روشم پارچه پیچ کردم !جاییم میریم کیفم داخل ماشین میذارم هی میرم ازتوش یچیزبرمیدارم!
روزی هزار بارم لعنت میخوره که توخونم سر یه چیز ازکابینت برداشتن بایدعذابو من بکشم فعلا که همچین بستمش نمیتونه حرکتی بزنه 😁