وای عزیزم برات ناراحت شدم
منم بابام راضی نبود زیاد ولی ب اصرار من بعد از چنماه زنگ زدنه اونا اجازه داد فقط بیان خاستگاری.
حتی تا وقتی ک زنگمونو زدن بابام ناراضی بود بشدتی ک میگف فقط بیان زودتر برن راحت شیم
من انقد ناراحت و ناامید بودم گفتم ابروم میره جلوشون و بابام باهاشوت خوب حرف نمیزنه
با دل شکستههه و بی پناه سپردم ب خود خدا. ب خدا گفتم خدایا هیچکیو غیر تو ندارم تو هوامو داشته باش.
و اینک ذکر یا بدیع(یعنی ای ابدا کننده ای سازنده ای کسی ک همه چیرو بوحود میاری و همه چی دست توعه)
باورت نمیشه وقتی بابام چشمش بهشون افتاد عین ی معععععجزه تو ثانیه ورق برگشت
انقد باهاشون خوب برخورد کرد
راضی شد دیگ،ینی تو ثانیه ها
توم ذکر یا بدیع رو بگو از ته دلت باخدا حرف بزن و صداش کن و بسپر بهش
من انقد تواون چنماه این ذکرو گفتم. وقتی تنها میشدم انقد صداش میکردم انقد این ذکر ک اسم خداستو میگفتم ک نگو، بهش گفتم هزار بارم شده صدات میکنم ک نگام کنی،الانم ک دارم برات تعریف میکنم بغض دارم.خیلی گریه کردم پیش خدا خیلی صداش کردم.انقد صداش میکردم تا واقعا نگاهشو حس میکردم و بعد باهاش حرف میزدمو خاستمو بهش میگفتم
ازدواج من باعشقم معجزه ای بود ک خدا بهم داد