۱۳ سالم که بود از پسری خوشم اومد ک هیچی راجبش نمیدونسم...گذشت و ما باهم دوست شدیم اون اوایل خیلی بچه بودم و هیچی از این چیزا سر در نمیاوردم همش فقط میگفتم ازش خوشم میاد و باهم صحبت میکردیم...یک سال از رابطمون میگذشت ک من خیلی بیشتر از اول عاشقش شده بودم و وابستش...علی سه سال ازم بزرگتر بود و اون اوایل اونم فقط از من خوشش اومده بود و بعد یه سال رفتاراش خیلی عوض شد و خیلی بهتر از قبل شد دیگ واسش خیلی مهم تر شده بودم و بهم بیشتر اهمیت میداد..هر سال ک میگذشت ما بهم نزدیکتر میشدیم و همه چیمون باهم شد و عشقمون روز ب روز بیشتر شد...علیو تشویقش کردم درسشو ادامه بده و بره دانشگاه..کار پیدا کرد و مشغول ب کار شد و پول پس انداز کرد...منم رفتم بخاطرش آرایشگاه و مدرک گرفتم و ادامه دادم..همه ی ایندمونو باهم میدیدیم و رابطمون دیگ با سال اولش بی نهایت فرق میکرد..دیگ ن من بهار قبلی بودم ن اون علیه قبلی..نمیتونم بیشتر از این درباره رابطمون بگم چون الانم دارم با گریه مینویسم و حالم بدجوری خرابه و واقعا نابودم..علی مهربونه و خوش اخلاق و حرف گوش کن و بی نهایت احساساتی دقیقا اخلاقاش همونه ک من میخاستم و میخام و از ی خانواده متوسط روبه پایین هست و من از ی خانواده ای با سطح خیلی بالاتر..وقتی علی کار پیدا کرد و مقداری پول پس انداز کرد و اومد خاستگاری بابام وقتی فهمید غوغا به پا کرد...گفت من با این همه آبرو دختر ب کسی نمیدم ک ن خانواده درست و حسابی داره ن شغل بدرد بخوری و ن سربازی رفته😔میدونم ک پدرم حق داره مخالفت کنه و بگه ن چون هرکی جای بابام بود نظرش همین بود..خانواده علیو همه میگن باباش اخلاق نداره و خوب نیسن و...اما من چهارساله هیچ بدی از خود علی ندیدم..
علی بارها رفت با بابام حرف زد و بابام بی نهایت حرف بارش کرد و همش دست رد بهش زد..
گوشیو از من گرفت و دیگ هیج اعتمادی نسبت بهم نداره.. و اینم گوشی مامانمه ک اومدم باهاش سایت
از عید تاحالا همش خونمون جنگ و دعواس...مامان بابام غصمو میخورن و من نمیتونم علیو فراموشش کنم و چهارساله هر کجا ک بگید باهم خاطره ساختیم