سلام دوستان راه حل بدید
من ۵_۶سالی میشه عروسی کردم ؛زمانی که خانواده همسرم اومدن خواستگاری مادش گفتن فلان خونه برای پسرمه،بعد تو خود خواستگاری تو اتاق من از همسرم پرسیدم گفتم کجا قراره زندگی کنیم گفت پدرم دوتا خونه داره گفتن هر کدوم خواستی برای شماست ،دوتا خونه مثل هم بودند؛
_
نکته؛۱_اینکه ما فامیل دوریم۲_من از خودم خونه دارم (و برای همین گفتم شرایط طرف باید از نظر مالی باهام یکی باشه) و برای همین مادرش همیشه میگفت فلان خونه برای پسرمه۳_از فامیل خواستگار زیاد داشتم حتی پسر عموی شوهرم اومدن که مادرشوهرم رفته بود دعوا که اون عروس ماست،در صورتیکه هنوز خواستگاری نیومده بودن خودشون در هر صورت من اون رو جواب کردم بطور خودکار اون از نظر مالی با من یکی بود؛اما من کلا خوشم نیومد ازش...
_
خلاصه ما عقد کردیم دوسال طول کشید این وسط خونه رو فروختن موقع عروسی با هر بدبختی شوهرم وام گرفت رهن کرد و پدرش پشتیبانی نکرد سر رهن خونه ام گفت ۲۵ میلیون کمک میکنم که نکرد..بعدا که کار بالا کشید پدر شوهرم اومد به من اول گفت آیا من قولی دادم گفت تو خواستگاری گفتید ،گفت از دهن من دراومد .گفتم خانمت و پسرش گفتن میتونستی بگی نه گفت من نشنیدم😐وخیلی شیک زد زیرش ،بعد که من سر این موضوع که گفتم دروغگویید اینا با همسرم بحثم بالا گرفت دم عروسی مدرشوهر یه شب تنها تو پارک به من گفت قول میدم فلان امتیازمو بفروشم من میخوام ۳تا خونه بخرم برا ۳تا بچه هام..
خلاصه الان ۳سالِ امتیاز رو فروختن بجز خونه ای که توش هستند ؛۲تا خونه خریدن ولی حتی ما ندیدمشون که چطوریه...
من مدتهاست بهش فکر نکردم گفتم جهنم به اونا نیاز نداریم؛ولی وقتی میبینم کلا از من توقع دارند در همه زمینه ای خیلی بهم فشار میاد..