یه زنه شوهرش مرده و میخوان به زور بدنش به برادر شوهرش اونم قبول نمیکنه و کافه شوهرش رو راه میندازه ...
کافه ترانزيت
اﺷﮏ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﺏ ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺷُﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺷﺮﺑﺖ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﻧﯿﺎﮐﺎﻥ، ﮐﺴﺎﻥ، ﺧﻮﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﻣﺎ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ …گرسنگی یار دیرین و وفادار ما بوده است و برهنگی در کنار گرسنگی یک دم نسل های ما را ترک نگفته است.
اسمشو حدس بزنین اینم بهترین فیلمه دنیاس و خیلی خنده داره یه دختر ۱۴ ۱۵ سالس تو روستا زندگی میکنن بعد اینو مجبور میکنن با یه پسر هیز ۳۴ ساله ازدواج کنه اینم دوستش نداره هی پسره رو اذیت میکنه پسره هم هیزه ب پاهای دخترا چشمشو میدوزه اینم بدتر بدش میاد یه روز که امپرش زده بود بالا میخواست ب زور باهاش رابطه برقرار کنه که دختره زدش و..... خیللللی خنده داره تا اینکه دختره تو مدرسه عاشق پسر ۲۳ ساله اینا میشه سر جیگررررررر لامصب منم عاشقش شده بودم😅😅😅😅بعد اینا با هم صمیمی میشن و دختره یکم ذهنش ازاد میشه و اخرش یاد نیس چی میشه که دختره پشیمون میشه میاد با همون ۳۴ ساله ادامه میده
واااای پوکیدم عالیهههه😅😅😅🤦♀️یا اونجاییش که دانشمندارو که اختراع کردن می گه نمی کشمتون بعد اشاره ...
اسم فیلمو میگید دوباره؟
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
یه دختره که با دوستش ازخونه فرار میکنه و به دوستش میگه از یه نفر حامله س.اخرش معلوم میشه شوهر خواهرش یا درواقع دختر خالش که 20سال ازش بزرگتر بوده باهاش رابطه داشته.اخرشم دختره رو میکشه و جنازه شم میندازه جلو سگا😭
فکر بستنی تو فریزر نمیزاره بخوابممم.....طفلی هم تنهاست هم سردشه😪😪😌