خالم چندسال پیش عاشق یک پسری بودخیلی همومیخواستن ولی بجزمامان من هیچکی نمیدونست اون موقع مامان ایناتوروستازندگی میکردن پسره یکبارباداییم کشتی میگیره ومیگه اگه من بردم خواهرتوبایدبدی به من اگه توبردی خواهرمن مال تو چون عاشق بوداین شرطوگذاشت میدونست میبره اون روزپسره بردوقرارش باداییم سرجاش بودتااینکه