پدر شوهر و مادرشوهرم خیلی ما رو اذیت کردن خیلی...پول شوهرمو ک از بچگی میفرستادن سرکار بالا کشیدن ک بزرگ شد بهش خونه بدن...وقت ازدواج گفتن باید نصف پول خونه رو بدی ...6سال گذشت اونا هرسال ما رو از خونه بیرون میکردن و خونه رو میدادن دختراشون و هزار ماجرا...بشوهرم زور میگفتن ک همه کاراشون کنه وگرنه برا خونه اذیت میکردن...از عقد تا عروسی و تا اخر
هیچ وقت نتونستم ببخشم بظاهر خوبم باهاشون ولی هیچ وقت حتی وقتی دارم براش ارزوی سلامتی میکنم
الان سه ماه ی پاش بیمارستانه ی پاش خونه...پاش عفونت کرده و عملای زیاد شده ...از طرفی عذاب وجدان ک بدجنس نباشم و بدشون نخوام...از طرفی کاراشون یادم نمیره...نمیخوام بدشونو ارزو کنم ولی واقعا دست خودم نیس...وقتی حالش بدتر میشه اصلا ناراحت نمیشم
اصلا دوستشون ندارم
میگم تازه از دست فضولیاشون راحت شدم
نمیخوام گناه کنم
چ جوری کنار بیام