من ی مشکلی دارم این که از اطرافیانم ی چیزایی میبینم اما بهشون نمیگم با این ک خیلی ناراحت میشم
الان شوهرم(تو عقد) من بخوام برم بیرون حتما باید بهش بگممم اما اون امروز عصر با داداشش رفتن تا جایی و من فهمیدم اما ب روش نیاوردم کلا زیاد نمیگه ک کجا میره و ادمی نیست ک سرو گوشش بجنبه
ولی خب من ناراحت میشم
میخوام باهاش در مورد این حرف بزنم ک بهم بگه و خیلی حرفای دیگه که تو دلم میمونه و همش دلم میگیره.کلا دلم ک میگیره جز گریه کار دیگه ای هم نمیتونم انجام بدم
از نظرتون چجوری شروع کنم
شما شده چنین حالتیو داشته باااشین
باهاش حرف بزن
مریض بعد لطفا
با داداشش رفت بیرون و تو ناراحت شدی؟؟؟؟
فکر نمیکنی حساسیتت بی دلیله؟
ببین هرمشکلی دارید هر توقعی که از هم دارید تا عقد کرده اید به هم بگید درستش کنید بعد عروسی درست کردنش سخته
ببین تو خیلی وابسته ای
انگار هیچ کاری جزاینکه اون باهات حرف بزنه و گزارش ردو بدل کنین نداری
اینجوری زود جذابیتت از دست میدی
برای خودت فعالیت هایی تر نظر بگیر و زندگی خودتم داشته باش اینجوری خواستنی و جذاب تری
سعی کن از الان حرفاتو در ارامش یواش یواش بهش بزنی نزار حرفات رو خم جمع بشن و زندگیتون خراب بشه
خیلی آرام و منطقی بگو وقتی تو دوست داری من بهت خبر بدم منم دوست دارم خبر داشته باشم کجا میری . بگو خودت بهم بگو قبل اینکه خودم بفهمم یا بقیه بهم بگن
من ی بعضی وقتا ناراحت میشدم ازش ب روم نمیاوردم همه رو با هم جمع کردم ی شب ک رفته بود بیرون رو تخت دراز کشیدم نوشتم تو ی سر رسید روی سر رسید خودمو زدم ب خواب از بیرون اومد سر رسیدو برداشت خوند شروع کرد ب بوسیدنم میگفت نمیدونستم ناراحتی ازم بعد اون رفتارشو عوض کرد
منم نامزدم ولی کاری بکنم یا جایی برم اصن خبر نمیدم چون کلا این مدلی بودم از دوران مجردی نامزدمم خبر داره ، ولی بیشتر اوقات خودش جایی بره به من اطلاع میده 😅
اگه میبینی اذیت میشی باهاش حرف بزن ولی انتظار نداشته باش بهت دقیق بگه کجا میره و چیکار میکنه
