من و مامانم تو یه کوچه ایم الان برادر کوچیکم اومد گفتم میخوام بیام خونه ی شما گف باشه رفت خونه منم یه نیم ساعت بعدش حاضر شدم که برم رفتم هرچی در زدم درو باز نکردن اومدم زنگ زدم به مامانم برنداشت زنگ زدم به داداشم برداشت و گفت اومدیم خونه ی خاله اینا خیلی دلم شکست بچه ها حق دارم ناراحت باشم 😔
تازشم بچمو تازه ختنه کردم اذیتم میکنه خواستم برم یکم حالو هوام عوض بشه ولی ...😔
شاید یهویی شده عزیزم خونه خالتون رفتن تورو خودی میدونن که راحت برخورد میکنن
این بالارو همیشه خانوادم سر من میارن مثلا میدونن من همیشه بعدازظهرا میرن اونجا هیچ جا ندارم که برم بازم ممامانم با خواهرام میرن بیرون 12 شب برمیگردن خونه.. اصولا هم جاهایی میرن که من نمیتونم برم..
چقدر زشت بوده کارشون خب میگفتن توام باهاشون میرفتی خونه خاله
متوجه شد که بهش گفتی چه زمانی دقیقا میخوای بری خونشون ؟شاید به مامانت نگفته
شاید برادرت نگفته می خوای بری اونجا
اوسگولت کردن دیگه . به روشون بیار بهشون بگو خیلی کارتون زشت بوده
یه مدتم سر سنگین باش
شاید داداشت یادش رفته حرفتو
نه بعضی پدر مادرا نسبت به بعضی بچه هاشون بی توجهن.. مثلا مامانه من روزی ده بار به خواهرام زنگ میزنه اما به من هیچوقت
یا مثلا خواهرام سرکار میرفتن حتما براشون شام و ناهار اماده میکرد اما من حتی الان که حاملم و سر کارم اصلا یکبارم نشده یه چیزی بپزه بگه بیا شام یا ناهار بخور.. تازه خودمم میخوام برم خانم میره گردش تفریح تازه به خدا هفته پیش مریض بود من با این حالم شام و ناهار براش میپختم میبردم ولی خوب اون اصلا محبتی به من نداره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
