پنج شنبه قرار بود شوهرم بره کوه به منم گفت اگه دوست داری با بچه ها برو خونه مامانت تنها نمونی منم گفتم نه میمونم خونه.دو روزم بود که آب کل محلمون قطع شده بود.شوهرم که رفت دم غروب مامانم زنگ زد پاشین بیاین اینجا هم تنهایین هم آب ندارین منم هول هولکی آماده شدم وبچه هاموببرداشتم رفتم