بخدا یادمه میومد دم خونمون بامادرم صحبت میکرد و وقتی اقام خونه نبود و اشک میریخت ک دخترتو خوشبخت میکنم و از این حرفا
روزی ک بش گفتم خونوادم راضی نمیشن اون شروع کرد هق هق کردن
اما چیشد ک دنیا برعکس شد اون الان داره میخنده و من گریه
نمیدونم چکارکردم ک خدا اینجور جوابمو داد
نه خیانتی کردم نه دروغی گفتممم😔