سلام صبح بخیر
میخواستم نحوه اشناییمو با سربازه بگم قضاوتش با شما
من پارسال سه ماه قبل کنکور تو ی گپ کنکوری از بچه های شهرمون عضو شدم فایل درسی احتیاج داشتم به پی ایشون رفتم بعد مدتی هر سوال کنکوری میپرسیدم جوابمو میداد تا رسید به روز کنکور از سر جلسه که برگشتم گفت من خوابم برده نیومدم امتحان بعد فامیلی منو پرسید چون شهرمون کچپیکه ترسیدم بشناسه واسم دردسر شه ی چیز دیگه گفتم اما اون فورا فامیلی خودمو گفت ازش پرسیدم از کجا میدونی گفت امارتو در اوردم
طول تابستون که درس نمیخوندم اما اواخر نیر بود پیشنهاد دوستی داد منم گفتم اهلش نیستم بیخیال من شو اما باز ادامه دتد باور کنید میگفت با ۱۵تا اکانت اومدم پی ویت همه رو بلاک کردی باعث شده مصمم تر بشم
تو این مدت من خیلی سرد باهاش صحبت میکردم اما اون اصرار داشت که باهاش برم بیرون هر دفعه هم قبول نمیکردم حتی واس تولدمم هم کیک و کادو گرفته بود گفت بیا پارک محل منتظرتم من نرفتم گفتم نمیام
از اینا بگذریم فهمید مدرک تحصیلی واس من مهمه گفت میخام کنکور بخونم کتاب برتم بیار دادم دختر خالم بده بهش کتابارو که گرفت گفت من نمیتونم درس بخونم ی مدت دور بودم حوصله ندارم اگه میخای درس بخونم بیا باهک بریم کتابخونه دوتایی بخونیم که بازم گفتم نمیام اونم درس نخوند
بعد ی مدت گفت بخاطر تو با دوستام دعوام شده اونا گفتن اینم دختریه مثل بقیه اما من مخالف بودم حسابیم صورتش زخم شده بود ولی بهد چند هفته گفت به هیشکی نگفتم با توام
اونم به کنار گفت دانشگاه کامپیوتر ثبت نام کردم مهر میرم بازم ی ماه بعد گفت الکی گفتم دیدم دانشگاه واست مهمه گفتم