سلام.حدود2ساعت پیش تواتوبوس بودم داشتم ازجایی برمیگشتم بعد یه پسراومد داخل اتوبوس ب من نگا کردبعدشم نزدیک من نشست هی نگاه میکرد سنگینی نگاشو احساس کردم بعدچنددقیقه بهم گفت ببخشید خانوم دستمال دارید؟گفتم نخیر گفت باش ببخشید....خلاصه تامن برسم ب مقصد هی نگامیکرد منم انگشتردستم بود بعدبانامزدمم تلفنی حرف زدم گفتم شایدحالیش شد ولی اصلا....بعدش ک ب ایسگاه رسیدم همین پاشدم پیادشم اونم پشت من پاشد سریع...رسیدم توکوچمون جلوی درمون بودم برگشتم دیدم پشت درخت وایستاده منونگا میکنه منم دیگ رفتم داخل...الان همش میترسم بیاد خواستگاری یوقت😞
کاش میشد بعضیارو یک ساعت بزاریم جای خودمون بعد بهش بگیم ببین میتونی تحمل کنی...!!!
من زنی ۲2 ساله ام که به انتخاب اینجانب۱۶سالگی مزدوج شده و در۱۷سالگی خدا به وی فرشته کوچولویی عطا کرده و من مادردختری به نام سِودا شدم و درحال حاضر وظیفه زندگی بخشیدن به هدیه دوم خدا رو به پایان رسانده و پرورش گل پسری به نام سام را به عهده دارم😎💪🏻