2777
2789
عنوان

کيا خانوادشون با ازدواجشون مخالفه

| مشاهده متن کامل بحث + 672 بازدید | 47 پست
خودشون انگار دل ندارن بفهمن عشق و خواستن يعني چي؟! خودشون بهم دل و قلوه ميدن يا پشت هم واي ميستن اش ...


هیچ وقت یادم نمیره بابام روز خواستگاری زنگ زد جلسه خواستگاری رو کنسل کرد

بعد از یک سال میخواستن بیان

چقدر من اون روز دعوای بدی با برادر و پدرم کردم 

دامادمون بین من و برادرم له شد😂 نمیدونم اون همه خشم و قدرت از کجا اومد توی اون دعوا

بیچاره منو گرفته بود مادرمو خواهرمم برادرمو گرفته بودن دونفری

 بابامم فقط نگا میکرد😐

روزی سه مرتبه با خودت تکرار کن: هیچ کس ارزش ناراحت کردن منو نداره...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

استارتر اگه دوست داری از فرار کردنت میگی؟ کجا رفتین؟ برگشتی چی شد؟

وقتي بابام با ازدواجم مخالفت کرد فردا شب ساعت 12 قرار گذاشتيم ک فرار کنيم منم صبحش ساکامو بستم و شناسنامه و ... جمع کردم و چپوندم تو کمدم....با کلي استرس شب شد و وقتي همه خواب بودن همسر اس داد ک بيا دم در منم با کلي دلشوره ساکامو ورداشتم و اروم اروم در رفتم ...اول رفتيم خونه شوهرم بعد دوساعت خواهرش اومد دنبالمون و رفتيم خونه اون چون خونش تو روستا بود و دور بود گفتم نميتونن پيدامون کنن.گوشيمم برنداشتم ک ردمو نزنن.خلاصه شب و رفتيم تو بالکن و با برادر شوهرم و خواهرشوهرم نشستيم قرار شد نزديکاي صبح بهشون زنگ بزنم ...بعد تماس بابام فکر ميکرد منو دزديدن همش ميگفت يواشکي ادرس بده بيام دنبالت ...ولي وقتي با جسارت گفتم من همسرمو دوس دارم و بخاطرش حاضرم رو همه پا بزارم عصبي شدو رفت شکايت کرد...کلي مامور بازي داشتيم از اونجا رفتيم خونه دايي شوهرم بعد رفتيم خونه باباش هرجا مامور ميومد از حياط پشتي يا پشت بوم فلنگو ميبستيم ....تا اينکه کلي با بابام صحبت کردم گفتم پدر من با اين ادم خوشبختم و کلي گريه و زاري و شرط و شروط مزخرف ک اخر رضايت داد بره محضرو عقد نامرو امضا کنه ...ولي چ فايده ک خودش سره عقدم نيومد

خلاصه ازدواج کرديم ولي بابام همش حرف از طلاق ميزد الان يکم نرم شدن ولي بازم نيششونو همش ميزنن

اي واي اينقدر بدم مياد از فک و فاميل واسه ادم شوهر نشون ميکنن

دقیقا عین گوشت قوربونی میخان پخشت کنن حالم ازشون بهم میخوره

توکی هستی +من همون اتفاق خوبم که برات نمیافته
دقیقا بابای منم میگه عشق الکیه اصلا نمیتونه درک کنه ک من شوهرمو دوس دارم

عزیزم حالا بازم هزاران مرتبه شکر تو بهش رسیدی

ولی من هنوز نرسیدم بهش خیلی روحیم خرابه

اصلا درک و فهم نداره بابام😢

یه صلوات برا خوب شدن حال دلم میفرسین😢
جدیییی بگو ماجراتو😍

شوهرم چون هم سنش ازم بیشتر بود هم پیمانکار بود میدونستم ک بابام قبول نمیکنه و خاستگاری کردن بی فایدس 

واسه همین قرار گذاشتیم فرار کنیم تاریخ ۱۳۹۷/۴/۳

صبح بود و کلی استرس داشتم قرار بود اونروز ساکمو ببندم خلاصه کارامو کردم و وسطاش با شوهرمم چت میکردم

ساکامم بردم گذاشتم انباری ک موقع رفتم بردارمشون

شب بود و من لباسای بیرون و پوشیدم و رفتم زیر پتو و منتظر بود شوهرم برسه ساعت ۱۱:۴۵ بود ک شوهرم رسید و گفت بیا دم در 

منم اروم گوشیمو گذاشتم رو تختم و کفشامو دستم گرفتم و تا سر حیاط پاورچین میرفتم بعد ک درو باز کردم شوهرم اومد از انباری ساکم و برداشت و سوار ماشین شدیم و رفتییییم

بعدم ک مامانم ساعت ۱۲:۳۰  بلند میشه و میبینه من نیستم و فردا صبح میرن شکایت میکنن 

ماهم ک هی از این خونه به اون خونه میرفتیم ک پیدامون نکنن

خلاصه ی روز به بابام زنگیدم و گفتم ک من وحید و دوس دارم و بیا محضر رضایت بده چون دیگه کار از کار گذشته

بعد کلی دنگ و فنگ بابام رضایت دادو ما عقد کردیم و فردا شبش بابام مارو دعوت کرد واسه شام

اینم بگم تمام این مدت یا خونه پدر شوهرم بودم یا خواهر شوهر و جاریم 

خلاصه ازدواجم کردیم و به خوبی و خوشیم داریم زندگی میکنیم ولی بابام هنوز ته دلش دلخوره ازمون😊😊

ببخشید زیاد شد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792