تقريبا اين موقع ها بود كه با هم اشنا شديم (طريقه اشنايي مون رو نميگم چون ميدونم خيليا ايراد ميگيرن)
ولي حدود ٧ماه قنبرخان(نام مستعار😁) ب من التماس كرد كه اون روزي كه ديدمت عاشقت شدم و ديونه چشمات شدم تو رو خدا بزار با هم باشيم و منم خوشم نميومد از اين روابط پنهاني
بلاكش ميكردم از تل ميرفت از يه اكانت ديگه ميومد و همچنان التماس ميكرد
روزي حتي شده بود من ٥بار بلاكش كنم و دليت اكانت ميزد باز ميومد بدون هيچ غروري بود برام و ميگف من ميخوامت و به دستت ميارم
روزي ميشه كه تو مال من ميشي
منم ميخنديدم ميگفتم عمرااااااا اصلا فك نميكردم بهش دل ببندم و ...هميشه ب عنوان مزاحم ميديدمش
گذشت و ما چندين ماه ب اين روش ادامه داديم
و از اون اصرار و از من إنكار
اخه ما چند ماه فاصله سني داريم و من ميگفتم مرد بايد بزرگتر باشه
يا اينكه اونا ي جاي ديگه بودن
و خيلييييي چيزا كه مخالفشون بودم