امشب چایی درست کرده بودم اوردم که بخوریم شوهرم گفت الان تازه افطار خوردم نمیتونم منم سینی و فنجونا رو برداشتم گذاشتم تو آشپزخونه دستم جا نداشت فلاکسو گذاشتم رو مبل که بیام برش دارم تو این فرصت پسر یکسالم اومد انداخت شکوندش شوهرم چند بار تو چشمام نگاه کرد و با پرویی گفت تف تو صورتت