با شوهرم رفته بودیم خونه مادرم موقع برگشت هی میگفت موهاتو بکن تو منم عصبانی شدم دستشو از دستم جدا کردم چون واقعا موهامو در اون حدم بیرون نبود یذره که اونم معلوم نبود .اومدیم خونه میگه چرا قیافه گرفتی میگم فقط گیر بده میگه نه پس میذارم هرکاری دلت بخاد بکنی منم خیلی بهم برخورد چون من نه مانتو تنگ و کوتاه میپوشم نه شلوار تنگ .میگه خیلی بیلیاقتی منم گفتم تو هنوز نمیتونی رو پای خودت وایسی.گف از پدر تو که جلوترم.(بچه ها واقعا برای اولین بار باهاش بحث و دعوا کردم )
بعد تو این پنج ماه چیکارکردی الهی بگردم با سن کم خیلی فهمیده ای
الان 4ساله خودم مانتوهامو میدوزم وقتی هم میدوزم اونقد ایراد میگیره .منم گفتم از این به بعد ایراد بگیری خیاطی رو میذارم کنار میری خودت میخری میگه نه بابا