با شوهرم رفته بودیم خونه مادرم موقع برگشت هی میگفت موهاتو بکن تو منم عصبانی شدم دستشو از دستم جدا کردم چون واقعا موهامو در اون حدم بیرون نبود یذره که اونم معلوم نبود .اومدیم خونه میگه چرا قیافه گرفتی میگم فقط گیر بده میگه نه پس میذارم هرکاری دلت بخاد بکنی منم خیلی بهم برخورد چون من نه مانتو تنگ و کوتاه میپوشم نه شلوار تنگ .میگه خیلی بیلیاقتی منم گفتم تو هنوز نمیتونی رو پای خودت وایسی.گف از پدر تو که جلوترم.(بچه ها واقعا برای اولین بار باهاش بحث و دعوا کردم )
نزاره ولش کن چند روز باهاش قهر باش بخاطر توهینایی به بابات کرده من بودم نمیبخشیدمش من شوهرم به پدرم که فوت کرده بود خیلی توهین کرد منم واقعا دلم شکست گفتم نمیبخشمت الان باباش سرطان گرفته