مشکل همینه. وابسته شدم و نمیتونم تمومش کنم. یکساله دارم صبر می کنم. تحمل می کنم. ولی فایده نداره
درسته. آدم یه وقتایی کار داره، نمیتونه بیاد. ولی مگه میشه تو یکسال، من سی بار بهش بگم بیا همو ببینیم و هر بار بگه مهمون دارم، کار دارم، خستم؟ خودش گهگاه میاد سر میزنه. ولی وقتی من میگم بیا میگه کار دارم
تو اگه واقعا برای ازدواج میخواستیش با خونوادش درمیون میزاشتی اونم همینطور اون اگه تورو واقعا میخواس میگفت زودتر اقدام کنیم برای ازدواج ن اینک روز ب روز سردتر بشین نسبت ب هم ......
همه دوستیا همینن داداش گلم تهشون همینه انتظار بیشتر نمیشه داشت
تو اگه واقعا برای ازدواج میخواستیش با خونوادش درمیون میزاشتی اونم همینطور اون اگه تورو واقعا م ...
اون قبلنا واسه ازدواج به من میگفت، ولی من موقعیتشو نداشتم. بعدم که من بهش گفتم، اون میگفت آمادگی ندارم. نمیدونم چی شد که کارمون به اینجا کشید. اگه نمیخواد ادامه بده، بگه نمیخوام. پس چرا نمیره دنبال کارش، منم چند مدت اذیت میشم، ولیمجبورم فراموشش کنم