یکی از اقوام نزدیک شوهرم(مرد) (خودشم متاهله)چند سال اول زندگیمونو باهامون حرف نزد و قهر بود چون فکر میکرد منم میتونه مطیع خودش کنه اونقدر تو خانواده نفوذ داشت و ازش میترسیدن که خود رای بودن من واسش شد کینه ی شتری و ....بعد چند سال به خواهش و توصیه دیگران و صلاح خودمون باز باهم دوست شدیم و رفت و آمد شروع شد اما حالا اونقدر بهم توجه میکنه اونقدر توجه میکنه که گاهی حتی فکر میکنم منظورش چیه از این همه توجه...گاهی ام میترسم خیلی میترسم که با این همه توجهش نکنه یه جور دیگه تو ذهنم بزرگش کنم و...(قابل گفتن نیست)...کمکم کنین...
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
شما چرا بهش نگفتی که اوروز با هاش بیرون رفتی و ۳۴ بار زنگت زده و این همه لوازم خریده؟ من درک نمیکنم شما چرا صداقت با همسرت نداری که انقدر اشتباه اعتماد کرده؟!
بچهدار شدن تصمیم خطیریست . با این تصمیم میگذارید که قلبتان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تنتان بسر برد
مجبور نیستید جواب بدید هیچ عذاب وجدانی هم بابت این رفتارتون نداشته باشید ا ...
اگه شما جای من بودین دقیقا چی کار میکردین میشه کامل توضیح بدین؟مثلا تو باغ جوجه بزنه و اولین آماده شده شو بیاره برای شما شما چی میگی اصلا چیزی میتونی بگی مگه