بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
۱۵ سالم بود که رل زدم.بچه بودم و تجربه اولم.دوسال باهاش بودم درنهایت بعد اذیت شدنای خیلی زیاد و یه روح نابود و دل شکسته ۱۷ سالگی کات کردم.
دیگه رل نزدم و همچی فراموشش کردم که نگو.
البته خیلی از خدا کمک خاستم که دستمو بگیره
بنده به عنوان یه عضو از جامعه نینی سایتی و جامعه ایران مخالفتمو از ازدواج در سن زیر ۱۸ سال اعلام میکنم و هر جا صحبتی در این مورد باشه ساکت نمیمونم.همونطور که حجاب من که یک مسئله شخصیه از نظر شما به شما و شوشو!هاتونو جامعه و قایق و کشتی و این حرفا مربوط میشه ازدواج شما در سن پایین که تبعات زیادی در جامعه داره ،جدا از دلسوزی به منم مربوط میشه. حداقل در سن قانونی ازدواج کنین! برنگردین به صد سال قبلو قبل ترش!از یک کار اشتباه دفاع و تبلیغ نکنین! مثال نقض نیارین که فلانی خوشبخته فلانی اندازه ۴۰ ساله ها میفهمه.کار اشتباه اشتباهه😕حتی اگه خوشبختم بشید خیلی چیزا رو از دست دادین و خیلی مسوولیت هایی که مناسب سنتون نبوده رو دوشتونه(کپی امضای یک کاربر)از اتصال مغزوزبونتون مطلع باشیدبعد نظربدید
زمانی که ۱۷ سالم بودو جواب مثبت به شوهرم دادم.الان دیگه میگم گذشته ها گذشته.
اگر که به برنامه زندگی پس از زندگی علاقه دارین بهتون پیشنهاد میکنم که این مستند صوتی رو هم گوش کنین. https://aminikhaah.ir/%d9%85%d8%b3%d8%aa%d9%86%d8%af-%d8%b5%d9%88%d8%aa%db%8c-%d8%b4%d9%86%d9%88%d8%af هرکاری کردم آبی نشد. دستتونو روش نگه دارین، بعد که آبی شد بزنین روی باز کردن
۶ماه عروسی کرده بودم ک حلقم گم شد.دزدیدنش.خ افسرده شدم.خ دوسش داشتم.۴ماه بعدش یکی مثه اونو سفارش دادیم.۸تومن ضرر کردیم ولی حالا آرامش دارم و خوشحالم.بعضی وقتا بهش فکر میکنم بی دقتی کردم ک گم شد ولی جایگزینش اومد
مادر شدن مثه آتو دادن به دنیاست، همیشه استرس داری همیشه نگرانشی .پسر قشنگم از وقتی اومدی هر روز مامانی بهاره😍.مادر بودن حس عجیب و خاصیست. احساس میکنم قلبم جایی بیرون از سینه میتپد. پسرم، مرد کوچکم، جهان برای من در تو خلاصه میشود💙💙💙 پسرم آرام دوستت خواهم داشت طوریکه هیچکس به جز خودت این حس مرا درک نخواهد کرد💙
وقتایی که از دست محمدم ناراحتم..یا وقتایی که میخوام سربه تنش نباشه..به خودم یادآور میشم این همون کسیه که بخاطر داشتنش از خیلی چیزا گذشتم..همون کسیه که بخاطرش دست به دامن خدا شدم..کسی که یه روزایی شده بود آرزوی امروزم..الان که کنارمه عشقمه پشت و پناهمه باید قدرشو بدونم..چون انتخاب خودم بوده..اون وقته که یادم میاد چقد دوسش داشتم و دارم و خواهم داشت...
زمانی که شوهرم اومد خواستگاری ولی من دلم پیش کسی دیگه بود . شوهرم موقعیتش خوب بود شک افتاد به دلم خانوادمم خییییییلی فشار اوردن ، به شدت اصرار داشتن قبول کنم چون هیلی خودش و خانوادشو قبول داشتن. اوضاع خیلی زشتی بود شیش ماه موندم خوابگاه نرفتم خونه بلکه خودش پا پس بکشه اما سمجتر از این حرفا بود.
الانم ۴ساله ازدواج کردیم عاشقش نیستم اما الحمدالله زندگی آروم و معمولی داریم. اون بنده خدا هم که من میخواستمش ازدواج کرد