لطفا پاسخ بدین خانمها _آقایان

همین پنهان کردن من از بچش باعث شده تنفرم روز به روز نسبت به اون بچه بیشتر بشه .روزهای بدی رو دارم سپری میکنم .احساس می کنم ، گولم زده احساس میکنم میخواد تازمان بزرگ شدن بچش منو علاف کنه .منم پیله کردم که بهش که باید بهش بگی....

من ی دختر شاد و مهربون ۳۳ساله هستم که‌مدتیه افسرده و نا امیدم.

[QUOTE=85966371]من جات بودم همین فردا از ی جا وقت مشاور میگرفتم یازده سال عمر کم نیست پای ی نفر بزاری و آخر بخواد پن ...[/QUOT شاید قابل باور نباشه ولی عشق من از اون اسطوره ای هاست سالها منتظرش بودم سالها گفت هنوز فرصت نشده با چشم خودم می دیدم همه رو به سرانجام‌میرسونه و میگه بزودی نوبت ما تا اینکه همه زندگیشو بخاطر اقتصاد داغون باخت ، همونا که زندگی هاشونو ساخت ولش کردن من کارکردم و درحد توانم کمکش کردم ولی حالا این شده مزد من...مزد سالها صبوری و دوست داشتندمن....

اونقدر عشقش در وجودم‌ریشه دوانده که‌ از تصور اینکه مرد دیگه ای رو داشته باشم حالم بهم میخوره واونم چون فهمیده که من بدون اون نمیتونم زندگی کنم ، حالا هرطور بخواد عذابم میده

من به جدایی دارم فکر میکنم ، اما چند دلیل باعث میشه که سست بشم : اول اینکه جز ماجرای اون بچه که خودش ازاول گفته بود قرار نیست حضورش پررنگ باشه ، هیچ مشکل دیگه ای باهاش ندارم کاملا باهم مچ هستیم دوم اینکه من تواین سن با این همه سال که‌گذشته وهمه موقعیت هامو از دست دادم دیگه نمیدونم بعد از جدایی چکار کنم ؟ ۱۱سال کم نیست نمیتونم مرد جدیدی بپذیرم سوم اینکه می ترسم بعد من بره سراغ زندگی گذشتش و ی حس حسادت دارم باخودم میگم من بازنده ام....  

بخدا بارها صحبت کردم اما ازبس گفتم و نتونستم ترکش کنم خودش میدونه بعد دوروز برمیگردم پیشش واسه همین نهایت سواستفاده رو داره ازمن میکنه، ولی من دیگه خیلی کم آوردم درگیر انواع بیماری های عصبی شدم موها و ابروهام درحال سفید شدنه....مشکل قلبی پیدا کردم ولی اون اصلا باورم نمیکنه فقط میگه خیلی دوستت دارم و دلم میخواد باهات ازدواج کنم همش میگه تو عشق منی ...میگه وقتی ازدواج کنیم جبران میکنم اما الان هروقت صلاح بدونم با بچم هستم

اگه ۱۰روز کنارش باشم کوچکترین مشکلی باهاش ندارم. هیچ اختلاف سلیقه و نظری بینمون نیست جز اینکه رابطش با بچش داره اذیتم میکنه اونم فقط بخاطر اینکه به دروغ منو ۱۱سال پیش خام کرد الان دیگه نمیتونم اون بچه رو دوست داشته باشم چون بخاطرش تمام آرزوهامو به باد داده تازه حس آدم گول خورده رو دارم ولی اون میگه من نیتم خیر بوده اما من نمیتونم بپذیرم چون میگم تو باید از اول موضوع بچت رو مطرح میکردی من یا میپذیرفتم یا نمیپذیرفتم دلیلی نداشته تو بمن دروغ بگی و فکر کنی نیتت خیر بوده...