منم یه خواهر شوهرم بچش دوماه بزرگتر ازپسرمه تازه زایمان کرده بودم تا ده روز شیرم کم بود شیرخشک دادم بعد ده روز شیرم زیادشد ولی قبلش هی اصرارداشت بزار من شیربدم گفتم نه برگشته بهم میگه ب توچه برادرزاده ام هست نمیخوام شیرخشک بخوره پاشدم بچه رو ازش گرفتم بعد داداشم اومد پسرمو ببوسه برگشته میگه برو اون ور انقدر بوسش نکن برادر زادمو گفتم اگه برادر زاده توهست خواهرزاده اونم هست به توچه تویه عمه ی به درد نخوری من مادرشم من تصمیم میگیرم
دیگه بدتر از زن داداش من کسی نیست که وایساد تو صورتمون گفت شما روزی یه بار میرین ......میدین و میاین
داداش کوچیکم که راه دور بود گفت الهی با تابوت بیارنش حالا به خاطر چی ؟به خاطر اینکه مامان و بابام بعد چهل سال زندگی مشترک رفته بودن کیش از حسادتش
میکفت باباتون مامانتونو برده کیش باهاش کاسبی کنه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
