تازه دیروز رسیدم خونه بابام خیر سرم گفتم این چند روز تعطیلات رو بیام اینجا یکم خستگیم در بره مامانم کمک حالم باشه تو بچه داری
اصلااااا نیومده تا الان پیشم بمونه حتی برای دلگرمی هم ک شده
از وقتی اومدم سرش تو گوشیشه و ی گروه داره و همه امارمونو داره میده ب دوستش ک من ازش متنفرم زنیکه حسود
الان باهاش بحثم شد گفتم من شهر خودم ک هستم وقتی میرم پایین مادرشوهرم بچمو میگیره ک حداقل من یکم استراحت کنم اونوقت اینجا هیچیییییی گفت اون میتونه من درتوانم نیس