ترس عجیبی دارم و میدونم درصد خیلی زیادیش برمیگرده به فرهنگ غالب خانواده وجامعه و من نظرم اینه که وقتی ادم توی زندگی به یه چرخه معیوب میخوره و مشکلات وارد این چرخه میشن وتو اکثر راه ها رو رفتی وهمش ختم شده به این که دوباره همون اش وهمون کاسه چرا باید توی زندگی بمونی که پراز استرس هست برات
خوب من تازمانی ک تصمیم بگیرم با خودم درگیر بودم .،شرایط روحیم خیلی خراب شده بود .ادمی ک میگفت نبود و ...
من الان دقیق همان حال وهوای قبل شما رو دارم وواقعا خیلی شرائط روحی سختی رو مگذرونم ایشون هم کاملا دو شخصیت متفاوت دارن بیرون از خونه و توی خونه قابل مقایسه نیست ....نمیدونم ....برام سخته وایشون از اهرم بچه ایتفاده میکنه واین برام سختترش میکنه
البته یه مطلبی هم بگم که حمایت خانواده به نظر من خیلی مهمه من چون مشکلاتم رو مطرح نمیکردم از اول وایشون وجه خوبی برای خودش ساخته بود خب الان برام سختهوخانواده که سنتی باشه سختتر هم میشه
انتخاب عجولانه داشتم. خانواده خوبی نداشت. ازهمون ابتدا مادرش حرف طلاق را تو زندگیم آورد. خودش زود عصبی میشد و زود پشیمون. هیجاناتش را کنترل نمی کرد. بعضی وقتها حرمت هم نگه نمی داشت. خلاصه همش دنبال دعوا و جنگ و خشونت بودن. اما خیلی خیلی دوسش داشتم. از طرفی خوشحالم راحت شدم. اما از طرفی عواقب و تبعات بعد از طلاق داره اذیتم میکنه.