ممنونم ازتون,انشالا ک شما و همه دوستای نی نی سایتی همیشه دلاتون گرم و لبتون خندون باشه در کنار افرادی ک دوساشون دارید و عزیزن براتون..
این درگیری ک میگم داشتم تقریبا 1سالی میشد .جدا از دوره عقدمون،زندگی متشرکمون1ونیم سال میشد.و من یک سال درگیر بود واقعا غم داستم ،ولی نمیگذاشتم از فامیلا کسی بفهمه مشکل داریم تا تصمیم نهایی رو بگیرم . خیلی چیزها ، پست قبلی اشاره کردم ولی میشد چشم پوشی کرد..اما خط قرمز من خیانته..شک داشتم ولی سعی میکردم ب سمت خودم بکشونمش ..یه سری کار خارج از شهر داشت دیروقت میرسید خونه ،اما نیومد خونه منم مثل چیا منتطرش بودم رو مبل خوابم برده بود ،بیدارشدم دیدم ساعت 3صبح ..حالم واقعا بهم خورد (بدترین حسی ک تجربه کردم از حماقتم)زنگ زدم بهش ،و به خنده و مسخره گفت پیش ...ام .منم خیلی رک گفتم لیاقتت زن های هر زه است ،و فردا ک اوندی خونه من رو نخواهی دید و قطع کردم .(بماند ک مادرش همیشه میگفت هر مردی به جز زنش چندتا دوست دختر داره،همسر خودش همینطور بود اخه و همینطور بچه هاش ,و من سرم تو کبک بود و نمیدونستم ...)شایدم شوخی کرده بود باهام ولی همین حرف بهانه ای شد ک صبح زود منزل پدرم بودم ،وکالت داده بودم به وکیلم ،همون روز اموالش توقیف شد .اخرشم خودش راصی شد مهریه ام رو بده و جدابشیم ..هیچ وقت فکر نمیکرد این کار رو کنم ..بس ک مهربونی میکردم .و سواستفاده میکردن همشون ..اصلی ترینش همین بود خیانت،ولی بددهن بود ،بی فرهنگ بودن ،هم کفو نبودیم ..درصورتی ک اولش خودشون رو متل ما جا زدن ..یک علتی هم ک قبل خیانتش درگیر بودن و زندگی ب دلم نبود .،بهم گفته بود من ب خاطر پول پدرت باهات ازدواج کردم ولی الان میخوام زندگی کنیم .تو دوره عقد بهم گفت منم قبول کردم ولی بعد عروسی با حرکات و کاراشون و اختلاف انداختن خانوادش دلچرکین شدم ،تا جایی ک بهش گفتم من درسم اولیت اولمه. و تو گوشت بکن ک هیچ وقت نمیگذارم و نمی خوام ک از تو بچه دار بشم .این اجازه رو بهت تمیدم .رابطه هم نداشتیم زندگی جهننی ای بود برای خودش .خیانت ک کرد احساس من هم منفجر شد و جسارت پیدا کردم وجدا شدم ،و اصلا هم تردید نکردم ..ببخشید مطالب خوبی نیست شاید ناراحتتون کردم