من با دوتا بچه توی شهر غریب هستم شوهرم از صبح تا شب سرکاره،دوتا بچه کوچیک،نمیتونم بیرون برم چون خیلی کوچیکن.پدر و مادرم شهر دیگه هستن،۸ساعت دوره با ماشین از ما،یه خواهر دارم اینجا که خودش هم بچه داره با خانواده شوهرش بیشتر میجوشه و خوشه،خانواده همسرم هم یا شهر دیگه هستن یا اصلا رفت و آمد نمیکنن خیلی توی خودشون هستن کم حرف و منزوی اصلا اهل رفت و آمد نیستن.از صبح تا شب تنهام. شماها هم مثل من هستین.گاهی از پنجره بیرون رو نگاه میکنم همین