یه سری مشکلات هست که زندگی کردن باهاش حماقته، به هرکس هم بگی که مشکلت چی بوده درکت میکنه و بهت حق میده که جدا بشی، مثل اعتیاد، خیانت، دست بزن و....
ولی یه سری مشکلات دیگه مثل مشکل شما واقعا تصمیم گیری رو واست سخت میکنه، بهت حق میدم که جراتش و نداشته باشی که چنینی تصمیمی بگیری
من تجربه خودم و بهت میگم ، امیدوارم بهت کمک کنه
منم تو دوران نامزدی با شوهرم مشکلات زیادی داشتم، مشکلاتی که هیچکدوم اون زمان مشکلات بزرگی نبود، یه عالمه مشکلات کوچیک، انقدر کوچیک که حتی به خاطرش دعوا هم نمیکرویم، و من هم همش با خودم میگفتم که اگه این اخلاقهای بد و داره، فلان اخلاقهای خوبم داره ، اینم بگم که ما عقد نبودیم و من به راحتی میتونستم نامزدیرو به هم بزنم ولی اینکارو نکردم و خلاصه عروسی کردیم
اما متاسفانه همون مشکلات کوچیک بعد عروسی انقدر بزرگ شد که نمیتونی تصورش و بکنی، تازه میدیدم که چقدر این اخلاقهای بدش عذاب آوره و دیگه پیش خانواده ام هم نبودم که هوامو داشته باشن. اخلاقهای خوبش هم یکی یکی کمرنگ شد ، چیزایی که فقط به خاطر اونا میخواستمش، مثل رمانتیک بودن و مهربونیش
انقدر تو دوسال اول زندگیم بهم سخت گذشت که یه عالمه بیماری عصبی گرفتم، اول دندون قروچه، بعدش دل درد های وحشتناک و نهایتا کهیر عصبی
یک سال تمام تو خونه بودم، از این دکتر به اون دکتر، از حق نگذریم تو این مدت شوهرم خیلی خوب و مهربون شده بود و واسه همین تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم و با شروع بارداریم بیماریهام خیلی خیلی خوب شد، البته هنوز هم یک کمی اون مشکلات و دارم
خلاصه الان بعد هفت سال زندگی، اخلاقهای بد شوهرم یک کمی کمتر شده، چون در کل ادم خوبیه و واقعا تلاش میکنه، از اون آدمای عقده ای نیست که عمدا بخواد اذیتت کنه، مثلا تو قهر کردن و رفت و امد با فامیلام یا تو پول خرج کردن و.... خیلی بهتر شده
من هم با یه سری اخلاق هاش کنار اومدم و دیگه واسم مهم نیست و اندازه قبل اذیتم نمیکنه، مثلا دیگه خودخواهی و غرور و همیشه طلبکار بودنش ناراحتم نمیکنه، چون میدونم عوض بشو نیست، دیگه ازش توقع خوب بودن ندارم و الکی غصه نمیخورم
و البته از اخلاقای خوبش هم هیچ چیز باقی نمونده، دیگه به هیچ وجه رمانتیک و مهربون نیست و....
خلاصه اینکه الان بعد هفت سال مشکلات زندگیم کمتر شده و راحت زندگی میکنم ولی به هیچ وجه یه زندگیه شاد و با عشق ندارم
یه آدم افسرده و عقده ای شدم که به عالم ادم حسادت میکنه و فقط و فقط به خاطر دخترم زندگی میکنم
و به جرات میگم که اگه عقل الانم و تو نامزدی داشتم حتما به هم میزدم، حتی اگه چهار سال پیش الانم و میدیدم حتما طلاق میگرفتم
حالا شما هم باید بشینی فکراتو بکنی، اینو بدون که در بهترین حالت زندگی من در انتظارته، چون شوهر من در کل آدم خوبیه و هرگز قصدش آزار من نبوده ولی خوب به خاطر تربیتس اخلاقای خاصی داشته و داره وهمیشه سعی کرده بهتر بشه ولی ذات آدما عوض بشو نیست
اگر این زندگی برات کافیه، بسم الله
اگر نه، حتما تا نامزدی طلاقت و بگیر