واقعا نمیدونم چرا، من همسر بدی واسش نبودم، ولی دیگه مثل قبل مهربون و رمانتیک نیست
حتی اگه از شدت گریه بمیرم هم نمیاد سمتم، چون همیشه طلبکار و حق به جانبه
من فکر میکنم تو همه زندگی ها اینجوریه، اون رماتیک بودن و مهربونیه اولیه باقی نمیمونه
البته یه سری اخلاقهای خوبش هنوز هم سرجاشه،مثلا اینکه سرو گوشش نمیجنبه یا اینکه رفیق باز نیست، یا اینکه همیشه احترامم و نگه میداره یا اینکه همیشه سعی میکنه بهتر بشه
ولی
ولی الان دیگه بعد گذشت اینهمه سال، اینا دیگه واسم کافی نیست، میدونی چرا؟ چون همه اینایی که گفتم اخلاقهای یه آدم نرماله، یعنی باید اینجوری باشه، منظورم اینه که اونموقع ها فکر میکردم اینا جای بدیهاش و میگیره، وای الان میفهمم که هر چیزی جای خودش و داره
نمیدونم چجوری بگم که درک کنی حرفمو، مثلا اینکه اگه یه مردی بهت خیانت کنه خیلی بده و اون مرد یه آشغال واقعیه، وای اینکه بهت خیانت نمیکنه یه مزیت یا برتری نیست، باید اینجوری باشه، نباید از کسی به خاطر خیانت نکردن تشکر کرد چون وضیفه اشه
تمام اخلاقهای خوب شوهر من در حال حاضر تو این دسته قرار میگیره
هیچ اخلاق خوب واقعی نداره، اخلاق خوب واقعی یعنی اینکه شوهرت مهربون و دلسوز باشه، از خود گذشته و حمایت گر باشه، به خاطر تو هرکاری بکنه و..... همونطور که تو اینکارارو واسش میکنی
به نظر من اون شوهری خوبه که به خاطر عشق تو، به خاطر خوشحالیه تو عزیزانت و واقعا دوست داشته باشه، نه اینکه با وجود یه دنیا خوبی که بهش کردن نصبت بهشون و سرد و بیتفاوت باشه و فقط به خاطر شخصیت خودش بهشون احترام بذاره و دائم به جون تو غر بزنه
تو هم بشین ببین شوهرت چندتا اخلاق خوب واقعی داره، اینکه بهت خیانت نمیکنه یا دست بزن نداره یا خسیس نیست رو نمیشه بهش گفت اخلاق خوب، اینا بدیهاییه که نداره
امیدوارم منظورم و فهمیده باشی