امروز رفتم یه جایی کار داشتم داخل شهر یه چیزایی دست شوهرم بود که از سره کار داده بود دست یکی از همکاراش منم منتظر بودم بیاد طرفم ندیده بودم نمیشناختم همش این ور و اون ور و نگاه میکردم میگفت ببینم کدومه چون شوهرم گفت اومده دنبالت میگرده یه اقایی هم حدودا ۳۵ساله فکر میکرد که حتما خبریه ولم نمی کرد میخواست بهم شماره بده تازشم دخترمم تو بغلم بود واقعا نمیدونم این جور ادمها چه جوری فکر میکنن دست خودم بود تیکه پارش میکردم عوضی بی خاصیت رو همش فکرم مشغوله میگم نکنه همکار شوهرم دیده باشه یه جور دیگه برداشت کرده باشه پیش خودش خیلی ناراحتم😐😐😐