بعد ده روز جواب اومد منو دختر و همسرم جلو در ازمایشکاه بودیم که جوابو بگیریم با اینکه تصمیممونو گر فته بودیم اما رفتیم که جوابو بگیریم منو دخترم تو ماشین موندیم که یادمه دختر گلم برگشت گفت من دعا کنم خدا قبول می کنه نی نی سالم بشه گفتم بله مامان حتما بعد سکوت کرد وگفت من سوره حفظم نیست می تونم تو دلم اذان بگم خدا راضی می شه قربونش برم تازه اذان یادش داده بودن بهش گفتم بله حتما خدا قبول می کنه اما دلم اشوب شد فقط بی صدا اشکمی ریختم خیلی طول کشید گفتم حتما مشکلی هست که دیدم همسرم داره میاد تا سوار ماشین شد گفت سالمه دختر گلمون هیچمشکلی نداره وای من دارم چی می شنوم خدااااااا
فقط گوشیو برداشتم و به همه زنگ زدم که بچمون مشکل نداره تازه گفتن دختره
همه شاد شدن اما من دیگه پامو تو مطب نذاشتم گفتم دکتری که قاطعانه بگه برو سقط کن و یه درصد امید بهم ندادو نمی خوام
فقط می ر فتم بهداشت محلمون تا اینکه شش ماهه شدم و کم کم فراموش می کردم تموم اون روزهای پر از غمو اشک و اه و