سلام دوستان همسرم خیلی خوبه و به من احترام میزاره مخصوصا جلوی خانوادش من خیلی با فامیلای شوهرم رفت و آمد ندارم سه روز پیش رفتم خونه مادرشوهرم عمه و دختر عمه و عمو و زنعمو همسرم هم اونجا بودن همه چی خوب بود بعد از نهار همسرم پاشد ظرفها رو بشوره عمش گفت انشاالله خدا بچه هاتو زیاد کنه همسرم به شوخی گفت خدا مادر بچم و زیاد کنه من خیلی ناراحت شدم و همه فهمیدن از اونروز همسرم بارها ازم معذرت خواسته ولی من فراموش نمیکنم همش دارم گریه میکنم احساس میکنم خیلی کوچیک شدم میخواستم بدونم من خیلی حساسم یا اگه شما هم بودید همین حس و داشتید