وای بچه ها مامانم و مادرشوهرم بچه هایی که یه کم مشکل دارن رو درموردشون حرف میزنن مثلا میگن فلانی بچه اش به خودش نرفته و......
من همیشه دعواشون میکنم
الان خیلی خیلی میترسم سر نوه خودشون بیاد
یعنی بچه ی من😔
خیلی نگرانم
من یه فامیل دوری داشتم حتی مورچه ها هم از مسخره کردنش در امان نبودن ! خواهرشوهر نداشت و هیچکدوم از برادرشوهراش هم دختر نداشتن! زد و این دختر دار شد ! چنان اعتماد به نفسی گرفت که مسخره کردن هاش دو چندان شد!
پدرشوهرش یه مدت یه دختر بچه ای رو آورده بود پیش خودشون که ظاهرا مادر پدرش به اختلاف خورده بودن و بچه رو نمیخواستن!! صفت های زشتی بود که این دوست من به اون دختر بچه نسبت میداد و میگفت حق نداره به دختر من دست بزنه کثیفه! معلوم نیست از کجا اومده !
.
.
.
.
.
الان منتظرید بگم در نهایت به خاک سیاه نشست نه ؟
ولی دخترش روز به روز بزرگ تر و خوشگل تر و شیرین تر میشه و همچنان به مسخره کردن دیگران ادامه میده و تا به این لحظه هیچکدوم از حرفاش سرش نیومده!!
اقوام نزدیک کیفش روتوروز روشن ازش دزدیدن.شوهرش بهش گفت بی عرضه.تومسافرت خارجی بودند تمام پول سفرشان رواز اقاهه دزدیدند.درسته خانمه بهش خوش نگذشت تومور سفرکنسروماهی خوردند ولی سرمرده هم درآمد.تازه آقاهه تمام پول روتوجیب شلوارش گذاشته بود
انتظار داری فرتی بچه اش بلا سرش بیاد؟
اولا که به نظر من از عدالت خدا به دوره که بچه جای مادر تقاص بده
دوما اگر هم اینطوری باشه باید ببینی همین بچه خوشگل و تمیز و مرتب و ...در آینده چه گلی به سر مامانش میزنه!
پسرم کمی دیر حرف افتاد تو020ماهگی فقط چند کلمه میگفت ختر داییم هی ایراد میگرفت که چرا حرف نمیزنه پسر دوستم همسن اینه کلی کلمه میگه من دلم از این حرفش خیلی گرفت اون موقع بچه خودش 9 ماهه بود حالا پسرش تا 2 و نیم سالگی کلا حرف نزد الانم که نزدیک 4سالشه خیلی صبحت کردنش مفهوم نیست
خواهر شوهرم بعد زایمان اومده بود خونمون ک مثلا ازم نگه داری کنه همش بغلش میکرد ک ب قول خودشون ب بوش عادت کنه بعدش مامانش چپ مبرفت راست می فت میگفت فقط عمشو دوست داره اولبن اسمی ک ببره اسم عمشه. ب بوی عمش عادت کرده. اسم همین خواهرشوهرمو دو سال و ده روز بود ک برای بار اول گفت ولی بقیه اسمارو ی سال زودتر یاد گرف. هر بارم جایی باشیم ک داداش من باشه و اونا گریه میکنه میره بغل داداشم
الان ما لگیپ فلانی اینجوری شد اونجوری شد سر خودمون نمیاد ایا؟🤔
دقیقا منم کافیه یه چیزی از ذهنم بگذره باید 10 برابرش سرم بیاد.
مثلا مامان من خیلی ازدواجی بوده و خیلی گیر میداده به ازدواج همه... حالا خودش سه تا دختر ترشیده داره... همه فامیل از مامانم جرات ندارند به مامانم چیزی بگن ولی پدر من رو دراوردن (من دختر بزرگم). من نمیدونم این چه عدالتیه از خدا.. مگه من گفتم که باید سرم بیاد!! من متولد 69 دختر عموی متولد 75 هم پز خواستگاراشو به من میده... خراب بودن.. زشتی... خواستگار نداشتم همه چی بهمون زدند...
حتی میخواستیم حیوون بخریم میگفتند بچه بیارید به سرپستی قبول کنید حیوون چیه! به دخترای سن بالا بچه میدن...
هیچ بلایی هم سرشون نمیادا... هیچی...فقط ما باید حرفاشون رو بشنویم تا اخر عمر...
شاید چون مامانم گیر ازدواج فامیل بوده
