عمو و زن عموی شوهرم ایراد برادر شوهرمو خیلی میگرفتن و میگفتن مشروب میخوره ودختر بازه و فلانه وحرف گوش کن نیس و میره بلا سر دختر مردم میاره کارای خراب میکنه
اول که برادر شوهرم شد دامادشون ( بخاطر اخلاق بد دخترشون که البته سنی نداشت و بخاطر رهنمایی بد خانوادش بود ) نامزدیشو به هم زد
پسرشون دوبار مست پشت ماشین تصادف کرد و آبروشون رفت و هر دیقه باید از بغل دخترای مختلف بکشنش بیرون
همش از من ایراد میگرفتن و الکی تهمت میزدن ولی برادر شوهرم بخاطر همون چیزا بد تر دخترشونو نخواست الان روشون نمیشه تو صورتم نگاه کنن
ب نظر خودم آه مامانم مظلومم گرقتشون چون این حرفاشون رومی شنید ودلش واقعا میشکست چون من واقعا هیچ وقت در حقشون بد نبودم
ب این اعتقاد دارم که هرکیو منع کنی سرت میاد پس فقط سعی میکنم خوبیای طرفمو ببینم از تنها چیزی که بدم میاد بچه ای هست که حرف گوش نکنه و بی ادب و فحاش باشه اصلا نمیتونم تحمل کنم از خدا میخوام یرم نیاره چون واقعا خوب نیس خودمم هیچ وقت اینجوری نبودم