خاله من وقتی هنوزبچه نداشت،من وچندتاازدخترهای فامیلو نصیحت میکرد،مثلامیگفت بخودتون برسین،ابروهاتو بردارین و این حرفا.اونموقع،این کارها روخیلی بدمیدونستن.وقتی هم بهش میگفتیم خانوادمون ناراضیه،میگفت درمقابل عمل انجام شده قرارشون بدین.ما هم بحرفش گوش دادیم.زمان گذشت و خودش دختردارشد و دخترش الان بیست و یک سالشه.ازهمون اول سرکش بود و اصلا به حرف خالم گوش نمیداد،خیلی باهم بحث و جدل داشتن و دارن.آخرین موردش این بود که دخترش بامخالفت خالم،نامزدکرد.همیشه وقتی از سرکشیهای دخترش صحبت میشه،یاد نصیحتایی که بما میکرد،میفتم.هنوز هم ازاینکه جلوی خانوادم ایستادم و بخاطر اصلاح،مامانم روناراحت کردم،عذاب وجدان دارم.
من دوتادخترعموی دوقلو دارم که ازم بزرگترن،خیلی ازمن بدشون میاد،نفرت روتوی چشماشون میبینم.ولی من دوستشون داشتم.رفتارهای بدشون همینطور ادامه داشت،تا اینکه من هم تصمیم گرفتم اصلاباهاشون رابطه ای نداشته باشم.این دوتا یکیشون زود ازدواج کرده بود و الان دوتابچه داره.ولی یکیشون مجردبود.چندسال پیش خواهرم گفت بنظرت تو زودترازدواج میکنی یااون؟منم گفتم عمرا اون زودتر ازمن ازدواج کنه.نشون به اون نشون که اون ازدواج کرد والان یه دوقلو دخترداره.ولی من مجردم.فقط نمیدونم خدا همین یه جمله ی منو گرفت تلافی کرد،ولی اینهمه اونا دلموشکوندن،هیچی؟
من تو عقد بودم شوهرم سرباز بود همیشه تو همه مراسما تنها بودم عمم چن بار مسخرم کرد که زن سرباز شدی همیشه تنهایی😞.الان دخترخودش زن راننده شده شوهرش دوماه یبار میاد خونه😏
کسی که میدونه اشتباه کردی وبازم ازت دفاع میکنه یا مادرته یا عاشقته