2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دلم گرفته خیلی احساس ناامیدی دارم خیلی دپرسم سنی ک ندارم تو این سن و این همه غصه برای من زیاده دیگه خدا هم یادم رفته چون هر چی تو زندگیم بهش رو میارم یبار نشد ک دستموبگیره و خوشحال بشم بگم اره خدا مارو هم دید.من درکل دختر خیلی شادی بودم😔مدرسمو میرفتم به درسام میرسیدم و خیلی هم شیطون بودم تا اینکه عاشق پسر عمم شدم .پسر عمم هم پسری مثبت بود و از این نماز دعاییا ولی بااین حال تو دل برو هم بود و خلاصه دوسش داشتم باهم چت میکردیم خونه عمم ک میرفتم همو میدیدیم رابطمون درحد دیدن بود و با چشم حرفامونو به هم میفهموندیم تو جمع تا اینکه یک روز خبررسید ک داداشش ک میشه پسر عمم سرطان گرفته و همه خیلی شوک شدیم و پسر عمم هم ک اسم مستعارشو میزارم ارش خیلی غصه میخورد اخه داداشش 22سالش بود و سنی نداشت و خیلی هم خوشگل بود و سوسول ولی همونم خیلی نماز خونو مومن بود اول دستو پاش از کار افتاد و کم کم شد شکل یه پیر مردو موهای بور و طلاییش رنگ قرمز شد جوری شد ک تو بیمارستان ک بود بقیه از چهرش میترسیدم سرطان حتی تا داخل دماغشم ریشه زده بود خلاصه ارش خیلی ناراحت بود و موقع کنکورش بود درس میخوندو غصه و رسیدگی به داداشش منم از طرفی بهش گیر میدادم ک چرا محل نمیدی چرا .......

تا کم کم بهم گفت ک ما نمیتونیم باهم باشیم گفت مامان من هیچوقت باازدواج فامیلی راضی نمیشه و منم فراموشش کردم سخت بود ولی شد .بابام مشکل اعصاب داره و سراین قضیه همیشه خونمون بحث بوده و من تو دعوا بزرگ شدم همیشه شاهد کتک خوردنو گریه مامانم بودم و از طرف دیگه خب بابام مشکل داره و باید درکش کردچون خودشم اذیت میشه دراصل قلب مهربونی داره و تا اونجایی ک میشده هر کاری میتونسه برای زندگیمون کرده من مطمعنم.بدبختی من از روزی شروع شد ک مامانو بابام دعواشون شد و منم فرداش امتحان داشتم اومدم خونه دیدم بهله دوباره دعواست و بهم گفت مامانم ک زود وسایلات بردار بریم منم کتاب فردامو ک امتحانشو داشتمو برداشتم و زدیم بیرون و بابامم همیجور دنبالمون میومدو میخواست مارو زیر بگیره😔😔😔البته اینا اصلا دست خودش نیست و تا اینکه ما رفتیم خونه عموم و اونجا پسر عموم رو دیدم و خیلی شبیه ارش بود و ازش خوشم اومد ولی اون خیلی مغرور بود

خوشگلا لایک 😁😍❤

خدایا تا پاکم نکردی... خاکم نکن..😔😔😔باردار نیستم تیکر رسیدن ب خواسته هامه البته امیدوارم همینطور بشه 😍😍برام دعا کنید اونی ک میخوام بشه الهی فداتون بشم ❤❤

از من خوشش اومده بود ولی اصلا نگام نمیکرد یا شاید هم جوری و وقتی نگا میکرده ک من نمیفهمیدم خلاصه ک همش تو فکر بودم ک این انگار از دماغ فیل افتاده ولی واقعا چون شبیه به ارش بود دلم میخواست باهاش حرف بزنم ولی غرورم اجازه نمیداد ک خودم پیشقدم بشم تا اینکه عموم گفت سارا رو اگر مامانش بزاره نشون کنیم برای امیر (همه اسما مستعارن)و من از خوشحالی بال دراوردم ولی غافل از اینکه خونوادم خیلی سخت گیرن و امیر هم شنیده بود این حرف عموم رو اونم انگار خوشش اومده بود و به طریقی خیلی غیر مستقیم شمارمو گرفت و بدبختی من شروع شد .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز