چجوری تو خانواده شوهر خودمو بگیرم

خودتت رو گرفتن که جالب نیست مثل ادمهای مغرور میشی.باسیاست رفتار کن 1).با همه صمیمی نشو. (فامیل شوهر اعم از جاری، خواهرشوهر، مادرشوهر و دخترای فامیلشون ) 2) هرچیزی نیاز به توضیح نداره به پاسخ مختصر اکتفا کن .در جواب سوالاتشون به نمی دونم در جریان نیستم و غیره بسنده کن طفره برو از پاسخ کامل3) از خانواده خودت امار نده .مامانم اینطوریه زن داداشم اینطوری می کنه .این رو خریدن و ...مخصوصا اگه خدایی نکرده تو خانواده ات تنش یا درگیری یا بحثی دارید4) خیلی از خودت مایه نزار اگه میان خونت کمک می کنن تو هم میری کمک کن اگر نه نقش کوزت رو ایفا نکن 5) قیمت وسایلت رو نگو اگه هم می پرسن سریع جواب نده یا بگو یادم نیست یا بگو شوهرم خریده و سریع خودت رو به چیزی مشغول کن 6) جلوشون از کسی غیبت نکن اگه هم از کسی غیببت کردن خودت رو بی اهمیتی بزن یا بگو ولش کنید از خودمون صحبت کنیم که بفهمن از غیبت خوشت نمیاد که اگه فردا روزی کسی گفت فلانی(شما) این رو گفته بدونن طرف دروغ میگه و بسیار موارد دیگه .........

من ی مدت پامو خونشون نذاشتم خیلی اصرار کردن برم خواهرشوهرام همش زنگ شوهرم میذدن بیاین ناهار خونه در صورتی ک باید ب من زنگ بزدند چون شوهرم میگفت باشه ببینم خانمم چی میگهه دیروز بعد از کلی رفتم خونه مادرشوهر کلیم همشون ب جز ی خواهرشوهرم تحویل گرفتم نمیدونم چرا اینقدر سادم

یه تاپیک بود رفتارهای خانومانه سعی کن پیداش کنی فوق العاده بود

حالا خونواده شوهر من ازاین گله‌مندن که چرا زنت خودشو میگیره آخ من هرچی که میگن اگه بیربط باشه ازکنارش بایه لبخندملیح میگذرم اگرم سوالی ازم بپرسن بایه جواب کوتاه ردمیشم ازش حالا هرکاری بکنی بالاخره خونواده شوهر یه سوراخی پیدامیکنن که ازاونجا نیشت بزنن

خودتو ساکت نگه دار حرف نزن بغض کن انگار از دست چیزی ناراحتی هرکی هم حرف زد باهات خودتو به نشنیدن بگیر بزار دوبار بگه 

منم خیلی باهاشون صمیمی بودم و واقعا از ته دل دوسشون داشتم، چون خودم خواهر ندارم، خواهرشوهرامو مثل خواهر میدونستم، اما کم کم بعد ازدواجم یه سری رفتارها ازشون دیدم که تصمیم گرفتم باهاشون معمولی باشم نه صمیمی نه بد، الان دیگه به اندازه رفت و آمد می کنم، بیخودی زنگ نمیزنم حال و احوال کنم مگه در مواقع ضروری، ازم درباره مسائل خصوصی سوال کنن می پیچونم و حرف عوض میکنم، وقتی میرم دیگه خیلی باهاشون گرم نمی گیرم، کم کم اونا هم انگار متوجه شدن و رفتار اونا هم معمولی شده،

پدرو مادر شوهرم تنهان سنشونم بالاست توقعم دارن چون تویه ساختمونیم هرروز برم سر بزنم شوهرمم هی میگه برو برو اخا شوهرمم خودش نیست میرم اونجا حوصلم سر میره واسه همین یا کتاب میبرم یا یه فلیم ایرانی خوب میگیرم میبرم براشون میزارم دیگه سرگرم میشن نه غیبت میکنن نه حوصلشون سر میره نه من صمیمی میشم باهاشون بعد کارایی که بام کردن خودمم ارامش دارم

وااااا تودیگه بابا آخر سیاستی اینکارچیه دیگه همه‌کارات‌که برعکسه عزیزمن