باهم درارتباط بودیم(شرایط کاری و محترمانه ای مثل الان شما) و صراحتا بهم گفت منو برای ازدواج میخواد و منم بعد از یک مدت بهش علاقه مند شدم
از احساسم باخبر بود
موافقتم برای ازدواج اعلام کردم
ولی هِی امروز و فردا میکرد
مشاور با هردومون صحبت کرد
بهم گفت بدلیل تجاربی که تو زندگیش داشته, از ازدواج میترسه
فقط تنها کاری که نکردم این بود که دسته گل بخرم برم خونشون خواستگاری😳
از یک جایی ببعد ترجیح دادم کاملا از زندگیم بذارمش کنار
_ چون فقط داشتم آسیب میدیدم و وابسته میشدم