2777
2789
عنوان

دعوای منو شوهرم

| مشاهده متن کامل بحث + 1614 بازدید | 95 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بخدا منم اینجوریم

هیچ جا تک نمیزاره برم

عب نداره تو چیزی نگو   فقط سرسنگین باش با همسرت

همین

برای شادی روح خواهر جوانم فاتحه میفرستین؟ 😭😭😭😭😭۲ سال و سه ماه از رفتنت گذشت خواهرمتوروخدا قدر خواهراتونو بدونید.کاش بودش. کوثرم عزیزِ دلِ خواهر روحت شاد😭😭😭😭

وای چه سخته...خدا صبرت بده

همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏

شوهر منم اوایل عقدمون اینطوری بود تا عروسی اما الان خوب شده دیگه...تنها جایی عادت ندارم برم چون خودم دوسدارم با اجی و مامانم برم ولی دیگه کاریم نداره مث قبلا

الهی فداتشم!!!مثلِ یک معجزه ای...علت ایمانِ منی...همه هان و بله اند...شما جااااانِ منی...
نه عزیزم اخه خوبی هم داره 

عزیزم چرا با خودش نمیری؟

من اوایل میرفتم خونه مادرم اینا با مامانم میرفتم بیرون،خرید داشتم،بعدا گفتم زندگی ک ی روز دو روز نیست همش ب مامانم بگم بیا بریم بیرون،خودش رو بردم شده تو ساعت کم هر چی خاستم خریدم امدم،

شمام عادتش بده با خودش بری چون هم از وضع لباس های موجود توی بازار مطلع میشه هم قیمت هم بزار یاد بگیره خودش باید نیاز زن و بچه ش رو بر طرف کنه.

بگو من دوست دارم با تو برم بیرون،شاید مامانت نتونه بیاد.


اینکه ی سری از خانم ها میام میگن جدا شو فلان بیسار،مگه زندگی الکیه یا پیرهنه ک زود بزود بندازه دور؟


استارنر میگه شوهرم خوبی های زیادی داره،پس برا این مورد کوچیک ک درست میشه لطفا نسخه طلاق و جداشو نپیچید.


با احترام

وای ماراتون منم مشکل تورو دارم منم ۱۴ ماهه ازدواج کردم هیچ جا تنهااجازه ندارم برم مثلا وانتی میاد بخام میوه ای سیب زمینی پیازی چیزی بگیرم باید مادرشوهرمو بفرستم سوپری باید خواهرشوهرمو بفرستم کارای شخصی هم خودش میبره و میاره مثلا برم ارایشگاه مادرشوهرم‌نتونه بیاد باید حتما میزاشتم پنجشنبه که تعطیله خونه باشه منو میبرد کارم تموم میشد میزنگیدم‌میومد دنبالم خونه کسی هم برم میبره موقه برگشتن زنگ میزنم بیاد دنبالم از بعد ازدواجم هیچ جا تنهایی نرفتم حتی تا سر کوچه

خیلی وقتا میوه ای دلم خاسته یا چیزی نیاز داشتم کسی خونه نبوده نخریدم

من فک میکنم‌چون زن جوون داره اینطوری فکر میکنه آخه ۱۸ سالمه و محیطمون خیلی درست نیست اما فک کنم بچه بیارم دیگ گیر نباشه بالاخره تا قیامت نمیشه که هرجا میرم یکی دنبالم باشه

دلم بهانه دارد!                                                          تو میدانی بهانه چیست؟                                          بهانه همان است که چمدان خالی را میگذاری کنار در تا بترسد، روسرت ات را شل میبندی تا اشاره کند "بکش جلو آن بی صاحب را " بی آنکه چتر بر سرت بگیری به باران میروی تا چتر نگاهش را روی سرت که نه روی دلت نگه دارد... خلاصه برای ما فقیر فقرا که به داشتن یک کف دست مهر و محبت محتاحیم ، بهانه همان است که دلت پرواز بخواهد اما کلی هزینه بابت قفس داده باشی...                      
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

تعلیق

گورباناز | 3 دقیقه پیش
2791
2779
2792