2777
2789
عنوان

شما قضاوت کنید

536 بازدید | 54 پست

من ده ساله ازدواج کردم از اولم هم شاغل بودم

اون موقع شوهرم گفت خونه بخریم سه دونگ سه دونگ میکنیم به این شرط که تو هم مشارکت کنی

منم بیشتر حقوقمو میدادم ۶ سال پیش یه خونه خریدیم با اخم و تخم و به زور نصفشو به اسمم کرد

تا اینکه پارسال...

میخونم عزیزم ادامه بده لطفا

     قربون دستت جانماز مارم آب بکش ... اگه چیزی از تفکرات و سبک زندگی من (نه اعتقاداتم) برات عجیب میاد یادت باشه این زندگی منه لزومی نداره قبولش کنی ، قضاوتش کنی ، مسخره اش کنی اما میتونی مخالفش باشی و با نهایت انسانیت از کنارش بگذری

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

الان یه عده میان میگن پست اول خار داشت۷

نی نی یار عزیز لطفا شئونات اسلامی برای عکسای پروفایل رو رعایت کن با تشکر 😂نی نی یار لطفا بهم پیام بده کارت دارم.۴ تا کاربری زیر خاکی دارم میخام وصلش بشن به کدوم نی نی یار باید پناه ببرم 

به روز رسانیم سوخت من که رفتم 😕😕

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

پارسال خونه رو میخواستیم عوض کنیم خونه خودمون یه خوابه بود گفتیم دو خوابه بگیریم

رفت یه خونه ۳ خوابه بزرگ و نوساز دید گیر داد این خوبه

گفتم آخه از کجا بیاریم این قیمتش خیلی بالاخره

گفت چیکار داری وام سنگین برمیدارم و جور میکنم

خلاصه خونه رو به هر قیمتی که تونست گرفت

بدهی و قسط سنگین و.... با بدبختی تا الان مقدار بیشترشو دادیم ولی تا الان کلی هم با چک و چونه زدیم 

اولش گفت این خونه قیمتش خیلی بالاتره من دو دونگ به اسمت میکنم مگه تو چقدر میدی و....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز