سلام خانوم ها چند شب پیش تاپیک زدم خونه خواهر شوهرم هستم ناراحته بهمون گیر میده
الان مخوام یک چیز در میان بزارم باهاتون
صبح مخواستم برگردم هشت نیم بود که مادرشوهر پدرشوهرم برادر شوهرم اومد خونه دخترشون البته خونه خودشونه احوال پرسی گفتن کجا گفتم بیرون کار دارم بعدشم میرم خونه اسرار که نرو ما اومدیم یکم برگردیم باهم میریم گفتم پس برم بیرون کاری دارم انجام بدم بر مگردم نه تا یک کار طول کشید خسته برگشتم خونه که رسیدم پسرم چشمش به من که افتاد گریه کرد گفته عمه منو زد مادربزرگ من دعوا کرده که چرا ماست ریختی تو خونه منم ناراحت شدم گفتم چرا زدیشی گفت خوب کردم من بهش گفتم بی خود کردی پدرشوهرم گرفت زد زیر گوشم هرچی به دهنشو اومد گفتن من با پسرم اومدیم بیرون زنگ زدم به شوهرم گفتم قضیه گفت بیا خونه رسیدم اونا زنگ زده بودن که زنت خبگیلی بی ادب به ما گفته بی خودکردین وچیزا دیگه خیلی ازدستش ناراحتم الان زنگ زدن که پسرم بره خونه شون که دلشون تنگ شده