به دکترش میگه منوامشب بیمارستان بستری کن که هم تحت نظر باشم وهم مجبور نباشم برم خونه تا شوهرم حسابی بترسه.دکترم دستوربستری براش میده ودوستم میره بستری میشه تواین فاصله شوهرش دست از زنگ زدن وپیام دادن برنداشت ولی این جواب نداد اصلا
شوهره دست از تماس برنمیداره اینم چون عاشق شوهرش بوده دلش نمیاد بیخبر باشه وهم میخاسته شوهرش بفهمه چه کاری کرده.خلاصه به یه پرستارا میگه تلفنش رو جواب بده