صبحش دوستم میگه شوهرم با یه سبد گل خیلی بزرگ وقیافه داغون وآویزون وناراحت میاد پیش این عذرخواهی.دوستم اولش تحویلش نمیگیره بعدشم کلی باهاش حرف میزنه وقول میده دیگه بهش اعتماد کنه.آخه دوستم بهش گفته بود از اینجا مستقیم میرم شهرستان ودیگه کاریت ندارم وقتی بعد اینهمه سال عشق ودوستی وازدواج بهم اعتماد نداری