2777
2789

من یه همکار داشتم؛خوشگل فدبلند؛وخیلی خانم وتحصیلکرده.این خانم تودانشگاه بایه همکلاسیاش عاشق ومعشوق بودن ولی خانواده هاشون باهم متفاوت بود بخاطر همین پدرش راضی به ازدواج اینا نبود

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خلاصه بعد کلی پافشاری وباتوجه به معقول بودن خود پسره؛پدر دوستم راضی به ازدواج ایناشد؛ هردوتا شهرستانی بودن ولی پسره بخاطرسربازیش ودختره هم چون خیلب درسخون بود مقطع بعدی تحصیلیش رو تهران قبول شد وجفتشون تهران بودن

دوستم هم درس میخوند هم کار میکرد.شوهرشم همینطور.خیلی باهم خوب بودن وواقعا همدیگه رو دوست داشتن ؛من می دیدم که چقدبهم وابسته ان. شوهرش خیلی آروم ومودب بود وکلا همه زندگیش زنش بود .

بعد تموم شدن سربازی شوهرش دو شیفت کار میکرد هم توبیمارستان هم یه جای خصوصی.دوستم هم دوباره درسش رو ادامه داد وهم کار میکرد زندگی خوبی داشتن کنار هم

دوستم هرماه که پریود میشدخیلی غمگین می شد.وتقریبا شش ماهی از اقدام برای بارداریش گذشت که ماه ششم فهمید بارداره خیلی خوشحال بود ولی ازاونجایی که می ترسید سقط بشه وهم تولدشوهرش نزدیک بود به شوهرش نگفت ومیخواست بعد سونوی قلب به شوهرش بگه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز