بعد من فکر کردم تموم شد دیگه، ولی همون شب خود آقای خواستگار گشت آیدی اینستای منو پیدا کرد پیام داد که من حتما باید باهاتون صحبت کنم یه قرار حضوری بذاریم.
به اصرارش قبول کردم همو دیدیم تو اون جلسه دوم دیدار من کاملا از نگاهش متوجه شدم چقدر از من خوشش اومده، بهم گفت مامانتون گفتن علتش اینه. من اون لحظه مردم از خجالت. گفت خب اگر اینه میتونم برم مو بکارم. من غیر مستقیم بهش فهموندم من نمیدونم اگر اینکارو بکنید باز هم به دلم بشینی یا نه. نمیخوام به خاطر من بری اینکارو بکنی
من ردش کردم بچه ها ولی خیلی دلم سوخت، تا مدت ها عذاب وجدان داشتم. عکسشو میذارم از چهرش هم مشخصه چقدر ادم صاف و ساده و متشخصی بود.