سلام دوستان.27 سالمه دوسال و نیمه تو عقدم و دارم جدا میشم توافقی.مهریمو بخشیدم نامه دادگاهو هم گرفتم فقط محضر مونده.شنبه تموم میشه و مطلقه بودن قطعی....خیلی از اینده میترسم...ازینکه دیگه نتونم کسو دوس داشته باشم...از تنهایی..دائم خودمو سرزنش میکنم چه اشتباهی کردم چرا اینطوری شد
همه میگن انقد بی مسئولیت بوده که به همین راحتی تصمیم گرفته زندگیتو خراب کنه و ازارت بده...میگن از مسئولیت و اداره زندگی ترسیده....ولی من همیشه میگفتم منم کار میکنم پابه پای هم میسازیم میگفتم غصه نخور کار پیدا کردی با قناعت میسازیم زندگیمونو اما اون همش دنبال بهونه برای تموم شدنش بود...تنها دلیلشم این بود ما باهم متفاوتیم و احساسی ندارم...میگفتم خب بگو مشکل من چیه که رفعش کنم خودم که نمیدونم باز میگف فقط متفاوتیم
فقط اگه مشکلت حل نشدنیه جدا شو. الان خیلی بهتره. منم عقد بود منتها مشکل من لاینحل بود چاره ای نداشتم ...
مشکل من این بود که بازیچه دستش بودم انگار ی روز میگف ادامه بدیم یروز پسم میزد...فامیل بودیم خیر سرمون...همش بی توجهی بی تفاوتی اصلا بود و نبودم فرق ندلش براش...انگار میخواس از زبون من کلمه طلاق گفته شه
عزیزم منم مث شما تو عقدم ولی رابطه کامل داشتیم میشه سن خودتو و شوهرتو بگی؟اگه فضولی نیس البته
من 27 اون 29 عزیزم...منم چون رابطه کامل داشتم یسال بی محلیاشو تحمل کردم فک کردم با محبت درست میشه اما بدتر شد وقیح تر شد و من مجبور شدم به خونوادم بگم این قضیه رو
ببین اومد با ایندت بازی کرد هر کی روحیش فرق داره ولی من اگه ۱۰ سالم بشه برام مهم نیس بالاخره طلاقمو میگیرم ولی مهرمم ازش میگیرم اومد وارد زندگیت شد دخاریتو گرفت گند زد ب ارامش روحی و روانیت تا اخر عمرم فراموش نمیشه همیشه وقتی ب ازدواج اولت فک کنی ی غمی تو دلت میشینه حتی اگه خوشبخت ترین باشی.اونی ک مسئول خراب کردن ی رابطس باید تاوان پس بده حالا هر کی ی روش داره منم دیدم اینا با پول فقط اذیت میشن این راهو انتخاب کردم.
و فک کنم اصن شمارو دوس نداشته ک جدایی انقد براش راحته ازدواجتون سنتی بود یا دوست بودین؟کجا اشنا شدین ...
نسبت فامیلی...دختر دایی پسرعمه بودیم...اوایل یسره خونه ا بود به بهانه مختلف همش دنبال زدن مخ من بود...بعد که جواب مثبت دادم ذوق مرگ بود میگف عاشقتم...بحث میکردیم اما سر چیزای کوچیک...البته اخلاقش از اولم طوری بود ه پیشم بود خوب بود ما میرف باز دو روزی یبار زنگ میزد...مامانشم حیلی تحریکش میکرد بعضی وقتا خوشحال از پیشم میرف بعد چند روز پیداش نبود میگف باید حرف بزنیم درباره ی مسئله ای...میومد و راجع به اتفاق مثلا ی ماه قبل باهام دعوا میکرد میگفتم خب چرا همونجا نگفتی ناراحت شدی حالا یادت اومد...بنظرم مامانش محرک بود...اما بعد که بحث کار اومد وسط دیگه خیلی بی توجه شد
ببین اومد با ایندت بازی کرد هر کی روحیش فرق داره ولی من اگه ۱۰ سالم بشه برام مهم نیس بالاخره طلاقمو ...
من فقط سپردمش به خدا...هم خودشو هم مامانشو...انقد روحم ازار دید با رفتاراش...یعتی ی ماه تو تلگر ام پیام میزاشتم زنگ میزدم اس میدادم که چته خب اگه نمیخوای ادامه بدی چرا اذیتم میکنی میخوند ولی محل نمیداد...سنگ بود انگار...تازه مامانش همه جا میره میگه تقصیر من بوده نه پسرش انقد که بی وجدانه
نه اعتیاد ندلش...من فک میکنم عرضه اداره زندگیو نداشته و دنبال بهونه بوده...اخه همین اواخر که دعوا کردیم گف انتظار داری من رفتارم باهات وقتی با کت و شلوار میرم سرکار با شرایط الانم یکی باشه؟بنظرش درخواست محبت خواسته بزذگی بود یا فقط اون تو دنیا رفته سرکار