2777
2789

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اگه داستان هم intresting هست پایه ام خخخ

و رقیه در سوگ پدر نشست.... مهربان دلشکسته ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من! مگر نگفتی که بابا که آمد آرام میگیرم؟ این همه نا آرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش میگذارم و می خوابم؟   نه.... نه دخترکم نخواب. میدانم اگر بخوابی.... دیگر عمع نمیخوابد.... میدانم خواب تو .... خواب همه را آشفته میکند... نه!! نخواب دخترکم 

توی یه خانواده ی کم جمعیت به دنیا اومدم.سالها پیش توی تهران

زمانی به دنیا اومدم که اگر زوجی بعد از یکسال بچه دار نمیشدن انگ نازایی تا اخر عمر روی پیشونیشون بود

مادر و پدرم بعد از چهار سال زندگی مشترک منو به دنیا اوردن،به قول خودشون بعد از کلی دوا و درمون

پدرم اون زمان عاشق پسر بود

سی سال پیش سونوگرافی مثل الان روتین نبود

تا لحظه ی تولد بیشتر مامانها جنسیت بچشونو نمیدونستن

روزهای آخر نزدیک تولد من میشه و بابام همچنان چشم به راه که گل پسرش به دنیا بیاد

اما چند روز مونده به موعد طبیعیه زایمان،مامانم دیگه حرکتی از جنین حس نمیکنه

تا ظهر صبر میکنه اما هیچ

خلاصه تا بابام از سر کار برمیگرده فوری میرن بیمارستان

کلی معاینه و ... اما هیچی

هیچ صدای قلب و تحرکی نداشتم

دکتر بابامو صدا میکنه و براش توضیح میده که احتمال زیاد بچه مرده و شما باید رضایت بدید که خانمتون عمل بشه

بابام بعدا تعریف کرد که همونجا دلش شکست.بعد چهار سال انتظار ،حالا یه بچه ی مرده

امضا میکنه و میره توی محوطه ی بیمارستان

تا میتونه ضجه میزنه،میگه خدایا ببخش ناشکری کردم،دختر و پسرش فرقی نداره،فقط سالم بدش توی بغلم، و کلی هم نذر میکنه

همزمان اونور مامانمو که واسه عمل آماده میکردن مامانم متوجه حرکات من میشه و به دکترش اطلاع میده

دوباره معاینه و معاینه

و من چند ساعت بعد صحیح و سلامت با یه زایمان طبیعی راحت به دنیا اومدم!!!

و شدم نور چشمی خانواده ی پدری و مادری

قسم راست بابام جون من بود و کلی عشقولانه بازیهای دیگه

اما....

اما اولین بار یادم نیست کی بود

وقتی بابام کتکم زد😔😔😔

یه سری یه خاطراتی ازکتک خوردنم توی سه سالگیم برام تعریف میکنند که من یادم نیست

وقتی سه سالم بود برادرم هم متولد شد.این بار به سادگی.بدون نازایی،بدون نذر و نیاز

خودم پنج سالگیمو یادمه

جلوی جمع،توی مهمونی،سر یه شیطنت بچگانه بابام منو کوبوند زمین.

انگار نه انگار اینهمه گریه کرده بود و نذر داده بود تا من سالم بیام بغلش

اینو بگم که بابام از قبل دست بزن داشته

اهل نماز و روزه بود،اهل هیچ حرومی نبود،به درستکاری توی محل زندگی و محل کار معروف بود،اما موقعی که از کوره در میرفت مامانمو کتک میزد.من چیزی از دست بلند کردناش روی مامانم یادم نیست چون ...


چون من دیگه داشتم بزرگ میشدم

تموم اون برنامه ها که سر مامانم خالی میکرد متوقف شده بود و حالا نوبت من بود

همیشه هر چی میخواستم فراهم بود

از نظر مالی هیچ کم و کسری نداشتیم

بابام جلوی دوستام برام یه فرشته بود اما توی حقیقت از دست کتکای گهگاهیش آسایش نداشتم،به برادرم و مامانم کاری نداشت

شبها توی آغوش گرمش خوابم میبرد،اما امان از وقتی که از دستم عصبانی میشد

مامانم کاری از دستش برنمیومد

تازه گاهی وقتی بابام از سر کار برمیگشت، کارهای بد و شلوغ بازیهای منو براش تعریف میکرد و بابامو مینداخت به جونم

این شد که من شدم یه دختر مغرور و لجباز

هر چی بزرگتر شدم فهمیدم هیچکسو جز خودم ندارم

فهمیدم خودم باید از پس خودم بربیام و خودم این کارهای بابامو تموم کنم

چه بد 

عزیزم :(

و رقیه در سوگ پدر نشست.... مهربان دلشکسته ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من! مگر نگفتی که بابا که آمد آرام میگیرم؟ این همه نا آرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش میگذارم و می خوابم؟   نه.... نه دخترکم نخواب. میدانم اگر بخوابی.... دیگر عمع نمیخوابد.... میدانم خواب تو .... خواب همه را آشفته میکند... نه!! نخواب دخترکم 

با وجود همه ی اینها دختر خیلی باهوشی بودم

مدارس تیزهوشان پذیرفته شدم که کلا توی خانواده ها مون بی سابقه بود

همیشه مقام مسابقات علمی و قرآنی بودم

یاد ندارم هیچوقت طی دوران تحصیل شاگرد دوم بوده باشم.همیشه اول.و بقیه هر چی تلاش میکردن هیچوقت از این جهات بهم نمیرسیدن

معلمام میگفتن جای امثال تو،توی این کشور نیست

و پدرم همیشه بهم افتخار میکرد

مواقعی که عصبانی نبود برام جون میداد

بگذریم....

کم کم به سن نوجوونی نزدیک میشدم

بحران بلوغ و اوج درگیریهای من و بابام

یادمه یه روزسر موضوعی که خاطم نیست،  باهاش مخاف بودم و جلوش وایستادم،

منو نشوند روی مبل

نشست روبروم

انقدر چپ و راست زد توی گوشم تا منو بشکنه، یا نمیدونم،شاید هدف دیگه ای داشت😔😔😔

نمیدونم.شاید کار من اونقدر بد بوده

اما من موقعی که داشت چپ و راست سیلی نثارم میکرد سرمو بالا گرفتم،توی چشماش نگاه میکردم و جلوی اشکمو میگرفتم

اونم ادامه میداد

انقدر زد که خون از دماغ و دهنم پاشید بیرون تا ولم کرد......

انقدر وایستادم تا ول کرد و خودش رفت

نمیتونستم سیستمهای مردسالارانشو تحمل کنم

از چیزهای کوچیک تا بزرگ

مثلا....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز