چند روز پیش عمه شوهرم اومده بود میگفت فرشای خونه رو میشورم شوهرم هی تعارف میکرد که کمک خواستی به من بگو بعد امروز خیلی حوصله م سر رفته بود من ده ونیم شوهرم اومد بدو بدو شام خورد که عمه م زنگ زده بیا کمک شوهرم خونه نیست منم بهش اخم کردم اخه طبقه بالای خونشون اون یکی عمه شوهرم میشینه دوتا پسر بزرگ داره خب به اونا میگفت حسابی حوصله م سر رفته بود الان اومد و رفت به منم گفت تو ام بیا باهم بریم از لجم نرفتم