ما عقدیم چند تا برادر شوهر دارم ک همه فرارین از مادرشون بجز شوهرم هیچکدوم زیاد دوسش نداره مادرشوهرم ساده اس خسیسه دهن بینه و حرفاش خیلی برنده اس ما از اول قرار بود جدا زندگی کنیم حاللا شوهرم میگه بمیرمم مادرمو نمیزارم تنهازندگی کنه باید با خودمون زندگی کنه من راستش دلم نمیخواد آخه دختر خالشم زن داداششه ولی اونم مامانشو نمیخواد زورم میگیره تازه بهش گفتم اگه من نخوام چی گفت اگه بمیرمم نمیزارم تنها باشه دلمم نمیاد بزارم تنخا باشه میترسم فردا تو زندگیمون مشکل بشه
امیدوارم چون ترو دارم اگر روزی دختری داشتم به او می گفتم عاشق مردی نباش که مذهبی است؛ مردی که از ترس خدا تو را با اکراه میخواهد. زیرا روزی توبه می کند و سنگت می زند.عاشق مردی نباش که بی قید است؛ مردی که هیچ را مقدس نمی داند. زیرا روزی همه چیز را انکار می کند؛ تو را، عشق را، حتی خودش را. و رهایت می کند...اگر دختری داشتم به او می گفتم همیشه مرد های معمولی عشق های بهتری میسازند...مردهایی مثل پدرت💜💑
دوری و دوستی قبول نکن بگو حاضرم نزدیک خونه مامانت خونه بگیریم ولی تو یه خونه راضی نشو باشید ، بگو میخوام استقلال داشته باشم اونجوری هیچ وقت استقلال نداریم
بهش بگو از اول قرارمون اين نبود . بگو از ترس مشكل مادرتو نيار پيشمون چون اين خودش اغاز اختلافه. بگو من مادرتو دوست دارم بذار اين علاقه باقي بمونه . بگو كم پيش مياد عروس با مادرشوهرش بتونه با علاقه زير يك سقف زندگي كنه چون جفتشون عاشق يه مرد هستن! همه چي با صحبت درست ميشه
خب اینکه همسرتون قدر مادرشون و میدونن و میخان زحماتشون و جبران کنن جای تقدیره اما این وسط رضایت شما هم باید در نظر گرفته بشه ...ایشون میرن سر کار این شمایید ک صبح تا شب مسولیت نگهداری مادرشوهرتون با شماست...ب نظرم ب همسرتون پیشنهاد کنید مادرشون دوره ای ب صورت مهمون خونه شما و بقیه پسراش بمونه ک عم تنها نمونه هم مسولیتش پای ی نفر نباشه...نگهداری و زندگی از سالمند سختههههه حتی اگه پدر مادر خودت باشه من خودم از وقتی ازدواج کردم ی سفر درست حسابی نرفتم چون مادر و پدرم مسن هستن پدرم سه سال قبل فوت شدن و وضعیت مادرم بدتر شد
من همان پنجره رو ب خیابان بودم /ک شبی بسته شد و رو ب کسی باز نشد